معمولاً بچه ها گوشی که میخریدن، اگه سؤالی داشتن یا مشکلی برای گوشیشون پیش میومد، میومدن پیش من. منم با ور رفتن با گوشیا، هم مشکل اونا رو حل میکردم و هم یه چیزایی یاد میگرفتم.
یادم میاد اوایل کارشناسی بود. احمدم تازه گوشی خریده بود. یه روز که داشتم با گوشیش کار میکردم، متوجه یه قابلیتی تو این گوشی شدم...
نمیدونم پیشنهادشو صادق داد یا من با صادق در میون گذاشتم؛ قرار شد من فردا گوشی رو طوری تنظیم کنم که در ظاهر به نظر برسه سایلنته ولی در اصل اینطوری نباشه؛ و یه آهنگ از قبل مشخص شده رو روش بذارم...
کلاس شروع شد، بچه ها حاضر بودن و استادم اومد... چند دقیقه بعدش صادق اومد تو (صادق با ما همورودی بود اما همکلاسی نبود؛ خلاصه اومد سر کلاس!) و بعد از این که گوشی تنظیم شده رو به احمد داد یه جا گرفت نشست... حالا نوبت من بود که به گوشی احمد زنگ بزنم... شماره رو گرفتم و منتظر شنیدن صدا شدم... گوشی زنگ خورد... صداشم این بود: بشنوید!
بیچاره احمد؛ کلّی خجالت کشید و همینطور با عجله گوشی رو درآورد و قطعش کرد... و ماجرای این توطئه همونطور که برنامه ریزی شده بود، به اجرا درومد!
استادم البته خیلی به روی خودش نیاورد و کلاسو ادامه داد.
این بود خاطره ی یک توطئه...
__________
* دیدم امروز امریکا بعد از 60 سال اسنادِ دست داشتنش تو کودتای ضدّ مردمیِ 28 مرداد رو منتشر کرده، گفتم منم بعد از حدود 5 سال یکی از اسناد «تقریباً طبقه بندی شده»ی ضدّ بشری! رو منتشر کنم!!!